‹ بازگشت به صفحه اصلی

همه چیز در جزئیات زندگی نهفته است

۰۸ بهمن ۱۴۰۰

چند روز پیش مصاحبه مهمی داشتم و برادر دومم که در جریان علاقه‌ی من به این شرکت بود، بعد از مصاحبه پیام داد و از نتیجه‌اش پرسید: “مصاحبه‌ی خوبی بود و از نتیجه‌ش راضی هستم، توکل به خدا، هرچند که این فقط مرحله‌ی اوله و دو مرحله دیگه باقی‌مونده”. این متن پیام من است به برادرم، برادری که ده هزار کیلومتر با من فاصله دارد.

هرچند که از رویدادهای مهم زندگی یکدیگر باخبریم، او از روند تحصیلی من خبر دارد ‌و من از روند کارهای اداری‌اش، اما از جزئیات زندگی روزمره‌ی همدیگر بی‌خبریم. شاید این جزئیات بی‌اهمیت به نظر برسند اما فکر میکنم زندگی چیزی بیشتر از این جزئیات کوچک نیست. اصلا چه کسی تعیین می‌کند چه موضوعی مهم است و چه موضوعی مهم نیست؟ چه کسی گفته است داستانِ یک مصاحبه‌ی کاری یا چند ورق کاغذی که اداره‌ی مهاجرت پست می‌کند مهم‌‌تر از داستان جا ماندن از اتوبوس دانشگاه است؟ چرا ناراحتی‌های کوچک و احساسات لحظه‌ای اهمیت کمتری از خبرهای بزرگی مثل مرگ یک فامیل دور دارند؟ من امروز از دست یک نفر ناراحت بودم، ولی چرا در جواب چه خبرهایش گفتم سلامتی و خبر خاصی نیست؟ حتما باید رابط‌هایمان قطع شوند که تازه بشوند خبر مهم و قابل بیان؟

برای روز مادر، به اتفاق برادرها، یک گلدانِ آگلونما برای مادرم هدیه فرستادیم. نوع گلدانش مهم است؟ بله! جزئیات اینکه چه شد که این گلدان را خریدیم خیلی هم مهم هستند، همانطور که چطور به چندین نفر از دوستانمان زحمت دادیم تا گلدان را بخرند و ببرند تحویل بدهند. چرا باید تبریک گفتن روز مادر و اینکه فراموش نکنیم که تماس بگیریم مهمتر از محل قرارگیری آن گلدان در خانه باشد؟ یا مهمتر از اینکه مادرم نگران بوده که چه پستچی‌ای ساعت ۸ شب می‌آید درِ خانه و نکند دزد باشد؟ یا ترک کوچکی که گلدان فعلی برداشته و برنامه مادرم برای عوض کردن گلدانش چیست؟

آیدا داستان ارتباط دورادور با مادرش را بسیار دقیق و زیبا تعریف کرده است: مادرش جزئیات عجیب و ظاهرا بی‌ربطی از زندگی روزمره را برای او تعریف می‌کند؛ مثل عروسی کسی که ما حتی اسمش را هم بخاطر نداریم و با وجود صدها نشانی‌ای که می‌دهند، تصویری مبهم از او به یاد می‌آوریم، یا رنگِ لباس منشی دکتر دندانپزشک. مادر من هم دقیقا همین است و یک اتفاق کاملا معمولی را با جزئیات زیاد برایم تعریف می‌کند. داستان خرید روزمره و سر زدن به مادربزرگم را با چنان جزئیاتی می‌دانم که انگار واقعا آن‌جا بوده‌ام و همه‌ی آن بعدازظهر را باهم بوده‌ایم. انگار مادرم در تمام طول روز حواسش به تمام جزئیات بوده تا بعدا این‌ها را برای من تعریف کند، همانطور که اگر آنجا بودم همه‌ی آن‌ها را خودم می‌دیدم. پرداختن به جزئیات راه و روش مادرهاست برای کنار آمدن با فاصله. اما ما از تعریف کردن جزئیات فراری هستیم، حوصله سربر هستند انگار، جنجالی هم نیستند، تکراری هم می‌شوند. ولی همین جزئیات کوچک و به ظاهر پیش پا افتاده، تنها مرهم ماست برای درمان فاصله‌ای که به آن محکوم شده‌ایم.

محمدرضا یک اخلاق جالب دارد و در هر مکالمه از شامی که خورده‌ام هم می‌پرسد. البته که برای محمدرضا غذاها اهمیت زیادی دارند و به همین واسطه، دوستی‌مان برای من مجموعه‌ای از از طعم‌های ‌خوشمزه است، اما جزئی‌ترین‌ها رفتارهای روزمره را می‌پرسد مثل همان موقع‌ها که هم‌خانه بودیم. می‌پرسد که فاصله را کمتر کند. خبرهای خیلی بزرگ که از این فاصله مشخص باشند را که همه می‌بینند و می‌فهمند، صمیمیت و نزدیکی آن جایی است که جزئیات کوچک زندگی دیگری را می‌دانیم.

کلمات کلیدی: