‹ بازگشت به صفحه اصلی
حلقه گم شده مهاجرت
۱۴ مرداد ۱۴۰۰
این نوشته در شماره ۸۹۰ روزنامه شریف و شماره ۱۵ مجله رایانش چاپ شده است.
در سفارت آمریکا، آفیسرِ ویزا از بچهها یک سوال مهم میپرسد: آیا قصد بازگشتن به کشورت را داری؟ جواب درست این سوال هم یک کلمهست: بله! حتما بعد از اتمام تحصیلم، به کشورم برمیگردم. راه اثبات (بخوانید دلیل آوردن الکی) هر کسی البته فرق میکند: یک نفر پیشنهاد شغلی در ایران دارد، یک نفر خانه دارد، یک نفر ثروتمند است یا خانوادهای ثروتمند دارد، یک نفر هم دوست دارد به کشورش خدمت کند. البته که متقاضیان ویزا از خدایشان است که برنگردند، این را هم آفیسر مسئول میداند و هم اداره مهاجرت! جالب اینجاست که آنها هم دوست دارند که شمای تحصیلکرده در همان کشور بمانی و به پیشرفت همان کشور کمک کنی. ولی خب، روند اداریست دیگر، سوالی از شما میپرسند، شما هم دروغی سرهم میکنی، ویزا را میگیری و میروی دنبال زندگی و رویاهایت. هرچه باشد، آمریکاست دیگر، سرزمین رویاها!
چند روز پیش، محمد توییت کرده بود و از دیدار با دوستان قدیمیش نوشته بود. از اینکه چطور همین گپ زدنهای ساده و خندیدنها، بهترین روزهای زندگیاش را ساخته بودند، از اینکه کاش وطن جایی برای ماندن بود تا میماندیم و گپ میزدیم و میخندیدیم و روزهای خوب را ادامه میدادیم. کیانوش هم حرف مشابهی زده بود، همین که بعد از تمام شدن کار و پروژه مینشستیم و گپ میزدیم و میخندیدیم، از تهِ تهِ دل. همین چیزها بودند که بهترین روزهای زندگی ما را ساختند.
خوبیهای آمریکا و سایر کشورهای غربی و پیشرفته را همه میدانیم، رفاه و ثبات اقتصادی، آزادیهای فردی و سیاسی، (تا حدی) دموکراسی، تکنولوژیهای پیشرفته، کیفیت آموزشی و غیره و غیره. اما حلقه گمشدهی این ماجرا، عمق روابطِ بین آدمهاست. برادرم که قصد بازگشتن به ایران را دارد، همیشه به من میگفت که دغدغه خارجیهایی که با آنها نشست و برخاست دارد، عمود به زندگیاش است! نه تنها اشتراکی ندارد، که بر زندگی او عمود است. نداشتن حرف و دغدغه مشترک، جلوی عمیق شدن روابط را میگیرد.
هیچکس در این دنیا، در جواب آفیسر ویزا نگفته است که برمیگردم چون دلتنگ دوستانم خواهم شد! هیچکس نگفته است برمیگردم چون برایم مهم و لذتبخش است که در بین کار، با رفقایم بنشینیم و در مورد دغدغههای مشترک گپ بزنیم. چرا هیچکس در سفارت آمریکا نگفته است که برمیگردم، چون دلم برای گفتن و شنیدن جمله “چایی رو بذار که دارم میام” تنگ خواهد شد؟ چرا هیچکس در جواب آفیسر سفارت آمریکا نگفته است که برمیگردم چون میخواهم دوباره از تهِ تهِ دل بخندم؟
البته که ما گفتیم برمیگردیم، آنها گفتند برمیگردند، شما هم بگویید که برمیگردید! گفتن هرچیزی بجز یک بلهی محکم، به معنی از دست دادن بلیط یک طرفه به مقصد “خوشبختی” است!
کلمات کلیدی: دلنوشته