‹ بازگشت به صفحه اصلی

چمدان مهاجر جا ندارد

۰۴ آبان ۱۴۰۰

این نوشته در شماره ۸۸۰ روزنامه دانشگاه شریف چاپ شده است.

چند روز پیش انیمیشنی دیدم با نام “اضافه بار” که آدمی را نشان می‌داد که پدر و مادر، بهترین دوستش، مکان‌هایی که دوست دارد، دین و مذهبش، زبان مادری و شوخ‌طبیعی‌اش را گذاشته بود داخل چمدان تا با خودش بیاورد. اضافه‌بار داشت و باید چمدان را سبک می‌کرد. جا گذاشتن هر کدام و دانه به دانه‌ی این موارد دردآور است، اما سبک کردن بار مزیت‌هایی هم دارد. مهاجرت که می‌کنی، چون وطنت را نمی‌توانی همچون بنفشه‌ها با خودت بیاوری، باید بخشی‌هایی از هویتت را که درک آن‌ها وابسته به ایران است، پشت مرز هوایی امام‌خمینی چال کنی. هویتی‌های که به این راحتی از دست بروند، جعلی و ساختگی هستند، نه اصیل و واقعی؛ خودِ تو نیستند، حتی قسمتی از تو هم نیستند، بلکه توهمی هستند که برای خودمان ایجاد کرده‌ایم.

برچسب‌هایی که بعضی از آن‌ها با درس‌خواندن و کار به دست می‌آیند، بعضی‌هایشان با ثروت، بعضی‌هایشان با محل تولد را هر روز به سینه می‌زنیم و اینطرف و آن‌طرف میبریم چون باور داریم بخش مهمی از هویت ما را تشکیل می‌دهند. عبور کردن از سد کنکور منشا یکی از این هویت‌های جعلی است: بعد از کنکور، عدد رتبه و عنوان رشته و نام دانشگاه، می‌شوند بخشی از هویتی که برای خودمان ساخته‌ایم. شریفی و تهرانی بودن، برچسبی است پر زرق و برق روی سینه‌مان و اعتباری‌ دارد که ۸۰ میلیون ایرانی به خوبی می‌فهمند. دانشگاه آزاد هم آن سر طیف است؛ بچه‌هایی که احساس طرد شدگی دارند چون دانشگاه آزادی هستند. اما اینجا نه کسی شریف را می‌شناسد و نه دانشگاه آزاد اسلامی واحد علی‌آبادِ غرب را. اسم سمپاد و سمپادی را هم که اصلا نشنیده‌اند.

اینجا یکدگیر را در محیط آکادمیک به اسم کوچک صدا می‌زنند، نه با عنوان آخرین مدرک تحصیلی. استاد من یک انسان است: سخت‌گیر، کمی بداخلاق، مهربان و پشتیبان، باسواد، معمولا هم تاخیر دارد. ویله (Ville) چنین آدمی است و این‌ها هویت واقعی او هستند. دکتر شریعتی اگر اینجا بود خوب می‌فهمید که ویله، ویله است. البته که احتمالا اول به من تذکر می‌داد که علی هستم، نه دکتر شریعتی! اما اگر کسی حتی سهوا ما را دکتر صدا نزند، گویی به هویتمان حمله کرده است! مدرک تحصیلی برای کسی هویت نمی‌آورد اما ما اصرار داریم تا یکدیگر را دکتر و مهندس خطاب کنیم، حتی از همان ترم‌های اول؛ حتی برای مدرکی که هنوز نگرفته‌ایم!

دوستی داشتم که در ایران مدیرعامل یک شرکت نیمه‌خصوصی مهم بود. کارهای بزرگ و تاثیرگذاری هم در کشور کرده بودند. در ایران برای خودش یَلی بود، اما بعد از مهاجرت، چون اسم آن شرکت ایرانی را کسی نشنیده بود، انگار که بخشی از هویتش را دزدیده بودند. ولی خب هرچه باشد ما شغلمان هستیم دیگر، نه؟ معلوم است که نه! شغل ما، فقط یک ابزار امرار معاش در این دنیاست. ما شغلمان نیستیم! شغل ما نهایتا با بنّایی و کشاورزی تفاوت زیادی ندارد: من برنامه می‌سازم و بنّا ساختمان، من کد را پرورش می‌دهم و کشاورز دانه‌ی گیاه‌ را. پرستیژ شغلی بخشی از هویتِ جعلی‌ای است که برای خودمان ساخته‌ایم.

کشور و شهری که در آن به دنیا آمده‌ایم و زندگی کرده‌ایم هم بخشی از هویت جعلی ماست. دوستی داشتم که اصفهانی بود و بخاطر تمام حرف‌هایی که همه شنیده‌ایم، همیشه سعی در پنهان کردن لهجه‌ش داشت. هرچند که در نهایت آن تاکیدهایش روی “ک”، اصالتش را لو می‌داد. اما اینجا کسی نمی‌دانند اصفهان کجاست و اصفهانی کیست. اینجا لهجه‌ش پیش‌ داوری بقیه را به همراه ندارد. نمی‌دانید چه صحنه مضحکی بود وقتی داشتیم برای یان (Ian) توضیح می‌دادیم که اصفهان، نصف جهان است! شعاری که بخشی از هویت جعلی همه اصفهانی‌‌هاست.

ما حتی هویت‌های عجیب‌تری هم ساخته‌ایم: تهرانی یا شهرستانی، اینکه خانه‌ات بالای میدان ونک است یا پایین میدان ونک، حتی موبایلی که دستت می‌گیری بخشی از هویت توست.

هویت‌های جعلی اینجا هم وجود دارند و محدود به جغرافیای ایران نیستند. آن لباس ۱۲ هزار یورویی، کارایی بیشتری از یک لباس ۱۲۰ یورویی ندارد. اما برای جامعه‌ای که آن برند را می‌شناسند، پوشیدن آن لباس، یعنی صاحبش توان خرید چنین لباس گران‌قیمتی را دارد و گواهی است از میزان ثروت بی‌حد و اندازه‌اش؛ ثروتی که بخشی از هویت اوست. اما برای من و شمایی که برند Loro Piana را نمی‌شناسیم، آن لباس فرقی با برند “پوشاک برادران احمدی به جز کریم” ندارد. انگار فراموش کرده‌ایم که خودمان این هویت‌های جعلی و تو خالی را ساخته‌ایم و این‌ها فقط زمانی معنا می‌دهند که همه، آن‌ها را بشناسند. هویتی که یک لباس به آدم بدهد، اسمش هویت نیست، اسمش توهم است.

مهاجرت به من یاد داد که دنبال هویت‌های اصیل‌تری برای خودم بگردم. هویت‌هایی که مستقل از زمان و مکان، مستقل از زبان و ملیت، و مستقل از مرز و جغرافیا معنا بدهند. احساس بی‌هویتی است که آدم را وادار می‌کند تا هویتش را به مرز و دانشگاه و شغل و خانواده و کلان‌شهر و موبایل و لباسِ تنش گره بزند.

کلمات کلیدی: